به نام خدا
تصمیم گرفتهام که روزنامه بنویسم. روزنامهای از سرگذشت ما مردم ایران در این روزگار. چرا میخواهم این کار را بکنم؟ به این خاطر که به تاریخنویسی معیوب این روزها نگاه میکنم. در حال حاضر دو جریان تاریخ نویسی بیشتر به چشم میخورد. نوع اول تاریخنویسی دولتی است که توسط خبرگزاریها و نویسندگان رسمی و حقوقبگیر دولت انجام میشود. نوع دوم هم تاریخنویسی ضددولتی است که عموما توسط جیرهخواران دولتهای بیگانه صورت میگیرد. هر دو این تاریخنویسان دارای حب و بغض هستند و در بسیاری از موارد، سخن راست نمیگویند.
اینجاست که من به عنوان یک فرد عادی که در هیچ جریان و گروه و حزب سیاسی عضو نیستم و البته حقوقبگیر دولت هم نمیباشم، تصمیم گرفتم، واقعیت را بنویسم! چه خوشم بیاید یا خیر. با این حال سعی می کنم انصاف را رعایت کنم.
این مطالب بیشتر شبیه روزنامه نویسی است و نه تاریخ نویسی. چون من تاریخنویس نیستم. البته من نویسنده مجربی هم نیستم و این ممکن است خواندن مطلب را برای شما (که شاید 100 سال بعد این نوشتار را میخوانید) مشکل کند.
چون ممکن است مطالب من به مذاق بعضی خوش نیاید و اسباب دردسر شود، چرا مطالب را در وبلاگ منتشر میکنم؟ چرا در دفترچهای نمینویسم تا بعدا و بعد از سالها منتشر شود؟ پاسخ من این است که من بسیار مطالب و روزنامه و خاطرات دیدهام که برای نوشتن آنها خون دل خورده شد، اما هیچ وقت منتشر نشد و روزگار حوادث نابودشان کرد. بنابراین مینویسم و منتشر میکنم.
باداباد...